اشكان كوچولوي مناشكان كوچولوي من، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

اشکان تک ستاره قلبم(اشکان شفیعی)

شعرجديد اشكان و شهربازي

به به شب چله اومـد             يواشـكي تو خونمون هندونه و نقل و نبات              آورده توي خونـــمون امشب همه خونه ما             جمع شدند و مهمونمون بزرگترا هم همــگي              همبــازي مــا بچه ها حرف ميزدند ميخنديدند          همه ما خوشحال بوديم پر از صفا بود خنده شون         منتــظر بـابـا بوديم يواشكي هنــدونه رو              آورد بـابـا توي اتاق صداي به به پرشده&nbs...
21 آذر 1393

دلنوشته هاي ماماني واسه اشكان

سلام به دوستان گلم و ني ني هاي خوشگلتون.اميدوارم كه در كنار نانازيهاتون سالم و تندرست باشيد.و اما پسر عزيز و مهربونم ، خيييييييلي دوست دارم.الان كه من دارم اين مطالب رو مينويسم تو خوابيدي و من هم از فرصت استفاده كردم و برات مطلب گذاشتم. عشقم تو داري بزرگ ميشي و ماماني از ديدن اين روزها هم خوشحال ميشه و هم دلش ميگيره ،آخه دوست دارم كوچولو بموني و من بتونم بيشتر باهات بازي كنم و اون لحظه هايي رو كه كنارت نيستم رو جبران كنم.عزيز دلم لحظه هايي رو كه نميتونم كنارت باشم از لحظه هاي تلف شده عمرم ميدونم و افسوس ميخورم.نميدونم وقتي بزرگ بشي ميتوني من و دركم كني و ببخشي!!! حتما ميتوني،چون تو از الان هم بچه عاقل و باهوشي هستي و هميشه هواي ماماني ...
19 آذر 1393

گريه اشكان

پسر مهربونم،اميد زندگيم،گل هميشه خندانم اشكان جون،امروز با حرفي كه زدي ماماني و غصه دار كردي ،آخه اينكه بخواي از اين فكرها بكني و از اين حرفها بزني واست خيييييييلي زوده.ماماني واست ي آلبومي درست كرده كه همه كاردستيها و نقاشيهايي كه از مهد مياري و خودت درست كردي رو جمع ميكنه توي اون تا وقتي بزرگ شدي يادگاريهايي باشه از دوران كودكيت كه در آنموقع ديدن آنها واست جالب خواهد بود و تو كه نظاره گر اين كارم بودي علت كارم را پرسيدي و من برات توضيح دادم اما تو زدي زير گريه و گفتي كه ناراحتي و من فكر كردم واسه اينكه دارم وقتم روا با اينكار تلف ميكنم تو شاكي هستي و ميخواي كه باهات بازي كنم اما نميدونستم كه توي قلب كوچيك فرشته مهربونم چه غوغايي بپاست!!! ...
7 آذر 1393
1